عشق کاراملی من 🔥 پارت4
&:« واوووو عجب کوسه ای دارم من. عه راستی ببینم روش مسلط هستم با نه
آمی:«اره
&:« خوبه 👍
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
&:« "" یادم اومد دیشب پس من الان خواهر کامیناری هستم عجب پس چرا از خاطراط اینجا چیزی یادم نمیاد
آمی:« چون همین الان بلند شدی من برم الان خاطراتت یادت میاد
&:«من که داخل ذهنم حرف زدم چجور فهمیدی
آمی:« دختر جون یادت رفته من داخل بدنت محکوم شدم میتونم ذهنتم بخونم مهم تر از همه من یک فرشتما یادت رفت
&:«اه ببخشید خب
آمی:«من رفتم
&:«اوکی بای
آمی:« بای
&:« "" یهو سرم تیر کشید یه چیز هایی تاری داره یادم میاد
۱٠دقیقه بعد.................................................................
&:« همه چی یادم اومد خوبه
کامیناری:«"" بلند شدم داخل تختم بودم یهو دیشب یادم اومد نکنه خواب بوده شایدم نبوده بخاطر که مطمعن بشم بلند شدم دیدم داخل امارت یه در دیگه هم هست بازش کردم دیدم یه دختر داخل اتاق نشسته روی تخت
&:« "" داشتم فکر میکردم دیدم کامیناری در اتاق باز کرد و گفت
کامیناری:«تو کی هستی
&:«یعنی یادت نمیاد
کامیناری؛:«چی
&:« بابا من&هستم دیگه
کامیناری:« پس خواب نبوده
&:« خب الان من خواهرتم
کامیناری:«اره
&:«"" درباره آمی براش توضیح دادم
کامیناری:« پس که اینطور پاشو بریم صبحونه بخوریم فکر کنم مامان بابا ترو میشناسن
&:« اوکی پاشو بریم که الان معدت بزرگه معده کوچیکه میخوره
کامیناری:« با&چان رفتیم طبقه پایین
&:« ""چه امارت بزرگی
(نوریکو:« علامتی که داخل ذهنش حرف میزنه"")
&:« رفتم پایین.مامان بابای کامیناری دیدم وگفتم
یو اهایوگزایس کاسان.(سلام صبح بخیر مامان)
یو اهایو گزایس اوتوسان(سلام صبح بخیر بابا)
کاسان:«(مامان) یوو اهایو گزایس دخترم (سلام صبح بخیر دخترم
اوتو سان:«(بابا) یوو اهایو گزایس(سلام صبح بخیر)
کامیناری:«یوووو.اهایو گزایس (سلاااام صبح بخیر
&:« نشستیم سر سفره
نوربکو:«تا پارت بعد ۳نظر ۵تا لایک سایونارااا 😘👋🏻👋🏻